رهام جووووووونم رهام جووووووونم ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

ما و هدیه خدا به ما

نزدیک شدن به دیدار

سلام مامانی . قربونه رویه ماهت برم من . دیگه به دیدنت نهایتا 24 روز مونده ها . شایدم زود تر . 8 آذر ماه وقته دکتر دارم اگه مشکلی نباشه شما طبیعی به دنیا میایی و اگه نه که 15 آذر با سزارین به دنیا میایی . هر چی خدا خواست همون میشه . قربونت برم میخوایی بشی همه امیده من  مونسه تنهاییم میشی ماله خوده خوده خودم . آخ جون کمتر از 1 ماه مونده . ...
29 آبان 1393

استرس

سلام نفسم . قربونه رویه ماهت برم من که ندیده دارم واسه دیدنت ثانیه شماری میکنم . مامانی خیلی استرس داره . هر شب کابوسه زایمان میبینه . تو براش دعا کن . میدونم خدا کسه بی کسونه ها ، اما کاش مامانم زنده بود و پیشم بود . کمتر از 30 روز دیگه شما تو بغلمی ،الهی قربونت برم من . برا مامان خیلی دعا کن تو اخه الان یه فرشته ایی . عزیزه دلم این روزا دیگه من و بابایی حسابی منتظرتیم . فدات بشم پس کی میایی با اسباب بازی هات بازی کنی ؟ مامانی شنبه میره پیشه خانوم دکتر تا بالاخره ببینم میتونم طبیعی زایمان کنم یا سزارین .  هر کودومش باشه خدا رو شکر . امروز به بابایی میگفتم خیلی میترسم بهم گفت به اون روزی فکر کن که درد هات تموم شده و شاه پسری تو بغلته ....
22 آبان 1393

ماه محرم

گل پسرم انشاالله خوب و سالم باشی. مامانی خوب اول بگم که از یکشنبه ماه محرم شروع شده و همه بچه ها به خصوص پسربچه ها پر شدن از شور و هیجان . شب که میشه میان تو کوچه و با طبل و دهل هاشون حسابی میزنن. انشاالله شما ساله دیگه میایی و با بابایی میبریمت عزاداری امام حسین (ع). الهی دورت بگردم . سه شنبه با بابایی رفتیم سونو و خانوم دکتر گفت شما شدی 2 کیلو . قربونت برم  نی نی 2 کیلویی من فدایه  قد و بالات برم من . حدوده 43 روز دیگه یه کم زودتر یا دیرتر شما میایی بغلم . تو طوله روز 2 تایی میریم تو اتاق ات و با هم دور میزنیم . شده تفریحه من و شما . انشاالله میایی و با همه اسباب بازی ها بازی میکنی و خراب خووروبشون میکنی . اوه اوه جدیدا خی...
8 آبان 1393

ماهی کوچولو

عزیزه دله من پنجشنبه نشسته بودم و داشتم شکممو نگاه میکردم که دیدم یه موجی روشکمم اومد و بالا پایین شد . انقدر ذوق کردم که تا یه ربع داشتم شکمم و نگاه میکردم . الهی فدات بشم من . دیشب هم بابایی دید البته یه لگده محکم زدی اما من انقدر با ذوق داشتم شکمم و نگاه میکردم که بابایی خنده اش گرفته بود . از تکونات فیلم هم گرفتم . راستی بابایی پنجشنبه صبحه زود  رفتن شمال . من و شما هم رفتیم ناهار خونه سحر جون (دختر خاله مامان) بعد هم شام رفتیم خونه دایی مامان . خیلی خوش گذشت با خاله مریم و زن دایی . قربونت برم من بابایی جمعه شب برگشت و شنبه شب هم اومد دنباله ما اومدیم خونه . خیلی خوش گذششت بهمون . خاله مریم برات یه پاپوش و یه آیینه و شونه هم خریده...
4 آبان 1393
1